چه غباری گرفته این جا !!!
می بینی وقتی تو نیستی شادابی و تازگی و زندگی هم نیست .
همه جا غبار آلود و دلگیر میشه .
حالا دیدی اگه بری زندگی بیرنگ میشه .
بهت که گفته بودم " تو شور زندگیمی ".
یادت هست ؟!
بعد از رفتنت ، این جا اولین جایی بود که ویران شد .
این جا را دوست داشتم همه چی آبی بود و دلم سبز .
وقتی برایت می نوشتم برق نگاهم شاد صورتی بود .
الان که دارم می نویسم نمی دانم نگاهم فروغی دارد یا نه ؟
شوری برای نوشتن ندارم ؛ جز دلشوره های این روزهامون ...
دیگه واسه کی بنویسم ؟! حتی برای نوشته هایم هم دلتنگی نمی کنی !!
دیروز رنگین و پر احساس مون که به انتظار امروز رنگ باخت !
فردا به چه ، رنگ خواهد باخت ؟ نمی دانم !
از دیروزی می گویم! همان دیروزی که دستان نوازشگرت روی موهایم موج بر می داشت و نگاهت آرامش خروش جانم بود !
از دیروزی که امروز و فردایم را بد عادت کرد !
مثل جنینی شدم که برای ماندن در شکم دوست داشتنت ؛ دائم دست و پاشو جمع می کنه تا در حجم عجیبی که هر روز تنگتر از دیروز میشه خودشو جا بده !
من از "رسیدن" می ترسم میخواهم همیشه نارس باشم تا در وجودت ماندگار بمانم !
اون قدر منو ، خودمو ؛ فراموشم کردی که اگه رمز عاشقانه هامونو هم یادت رفته باشه بعید نیست !
واسه همین رمز دار ننوشتم .
برچسبها: