آخرین بار که ماه روی خورشید را بوسید؛ به یاد داری ؟!!!
شاید وصال من و تو چون روبوسی ماه با خورشید محال باشد !
آن گاه که خورشید خود را به زمین می زند و به خاک می افتد و آسمان طاقت نمی آورد و پنجه در رو می کشد و سیمایش غرق به خون می شود ؛ ماه بدون این که نیم نگاهی به آسمان زخم خورده بیندازد ؛ از روز می گریزد .
عزیزم گریز از روشنایی ناگزیر است .فقط دل من نازک است و طاقت این تعقیب و گریز را ندارد .
می دانم آن گوشه از روی ماه که زیر سایه های دلتنگی پنهان شده نشان از بغض فرو خورده ایست که زیر چهره ی مردانه ای مخفی شده و چاره ای جز سکوت ندارد.
آن بغض نشکسته را می توان در گوشه ی چین خورده ی چشمانش بنگری .
چیزی بگو
حرفی بزن
ای ماه من
دق کردم
گفتم امتحان دارم نگفتم که حالمو هم نپرسی .
شاید انتظار بی فایده باشد
شاید باید کمی بی خیالت شوم.
نه نمی توانم .
برچسبها: