آسمان آبی من
قالب وبلاگ

وقتی زنی دیوانه وار با تو برای تو جدل می کند خوشحال باش ...

یعنی براش مهمی ...

یعنی دوست داره ...

بترس از سکوت زن !

چون نشانه ی پایان توست ...

یعنی تو را برای خودش تمام کرده !


سکوت ...................ـــــــــــــــــــــــــــــ


این قلب به خاطر کی می تپد ؟

فکر می کنی تا کی بتونه ادامه بده ؟!

اصلا واسه کی اینجوری باقدرت میزنه ؟

بینوا دل من ! اگر از دل تو خبر داشت بی درنگ خاموش می شد !
بی درنگ جان می سپرد.

 

کاش اینجا نیای و نبینی ! آخه ظاهرش زشت و چندش آوره ! نمیخوام چندشت بشه !



برچسب‌ها:
[ شنبه 92/3/11 ] [ 8:30 صبح ] [ ] [ نظر ]

گاه
آدمی تنهاتر از آن است که سکوتش می گوید

دیشب
تنهایی ام
تا نوکِ مدادت
آمده بود
اگر می نوشتی ام!
اگر می نوشتی ام!

گاه
تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود

محمد علی بهمنی

یقین دارم، تو هم من را تجسم می کنم گاهی
به خلوت با خیال من تکلم می کنی گاهی
هرآن لحظه که پیدا می شوی از دور، مثل من
به ناگه دست و پای خویش را گم می کنی گاهی
چنان دریای ناآرام و طوفانی، تو روحم را
اسیر موجهای پر تلاطم می کنی گاهی
دلم پر می شود از اشتیاق و خواهشی شیرین
در آن لحظه که نامم را ترنم می کنی گاهی
همه شعر و غزل های پر احساس مرا با شوق
تو می خوانی و زیر لب تبسم می کنی گاهی
تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق
یقین دارم، تو هم من را تجسم می کنی گاهی...

اسماعیل مزیدی

حالا که آمده ای
هی دست و دلم را نلرزان و
هی دلواپسم نکن
اگر نمی مانی
بیابان های بی باران
منتظرم هستند!

"محمدرضا عبدالملکیان"

 

چه دوستی پاکی دارند کفش ها،

هر کدام که گم شود..

آن یکی را آواره خودش می کند..!


زنده یاد "حسین پناهی"


شیـشه نیست که روی آن " هــــا " کنیم

بـعد بـا انگشت یه قــلب بکشیم و

وایسیم آب شدنش رو تماشا کنیم و کیف کنیم !!!

رو شیشــه نـــازک دل آدمـــــا اگه قلبی کشیدی

باید مردونه پاش وایستی ...

 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 92/3/5 ] [ 12:43 صبح ] [ ] [ نظر ]

از سر کـوی تو با دیـــده تر خواهم رفت

چهـره آلـوده به خوناب جگـر خواهـم رفـت

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه? بامی که پریدیم ، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم...




برچسب‌ها:
[ یکشنبه 92/3/5 ] [ 12:33 صبح ] [ ] [ نظر ]

شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 92/3/5 ] [ 12:30 صبح ] [ ] [ نظر ]

 



برچسب‌ها:
[ یکشنبه 92/3/5 ] [ 12:24 صبح ] [ ] [ نظر ]
آسمان را بنگر/ که هنوز/ بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که/ دلش از سردی شبهای خزان/نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و/ نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار/ دشتی از یاس سپید/ زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز/ پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز/ آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من/ دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست/ که خدا را دارند
ماه من/ غم و اندوه اگر هم روزی/ مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات /از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست



با نگاهت به خدا /چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود/ که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب/ راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد /همه زندگی ام/ غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی/ بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم/ اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه /میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند /سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز
                                       قیصرامین پور


برچسب‌ها:
[ دوشنبه 92/2/30 ] [ 10:37 صبح ] [ ] [ نظر ]

ناامید نباش


با من ُدر دستهای تو

آیاکدام رمز بشارت نهفته بود ؟

کز من دریغ کردی

تنها تویی

مثل پرنده های بهاری در آفتاب

مثل زلال قطره باران صبحدم

مثل نسیم سرد سحر

مثل سحر آب

آواز مهربانی تو با من

در کوچه باغهای محبت

مثل شکوفه های سپید سیب

ایثار سادگی است

افسوس ایا چه کس تو را

از مهربان شدن با من

مایوس می کند؟



برچسب‌ها:
[ دوشنبه 92/2/30 ] [ 10:30 صبح ] [ ] [ نظر ]

تو رو کجا گمِت کردم بگو کجای این قصه
که حتی جوهر شعرم همینو از تو می پرسه
که چی شد اون همه رویا همون قصری که می ساختیم
دارم حس می کنم شاید ، من و تو عشقو نشناختیم
من و تو عشقو نشناختیم

میون قلبای امروزی ما نمی دونم چرا نمیشه پل بست
مثه دو ماهی افتاده بر خاک به دور از چشم دریا رفتیم از دست

به لطف و حرمت خاطره هامون نگو همیشه یاد من می مونی
که نه من مثل اون روزای دورم نه تو دیگه برای من همونی
بذار جز این سکوت سرد لبهات برام چیزی به یادگار نمونه
بذار تا نقطه ی پایان این عشق مثه اشکی بشینه روی گونه

میون قلبای امروزی ما نمی دونم چرا نمیشه پل بست
مثه دو ماهی افتاده بر خاک به دور از چشم دریا رفتیم از دست

تحمل می کنم غیبت ماه و می دونم نیمه ی همدیگه هستیم
نشد پیدا بشیم تو متن قصه به رسم عاشقی دردو شکستیم


میون قلبای امروزی ما نمی دونم چرا نمیشه پل بست
مثه دو ماهی افتاده بر خاک به دور از چشم دریا رفتیم از دست

نقطه ی پایان



برچسب‌ها:
[ جمعه 92/2/27 ] [ 11:26 عصر ] [ ] [ نظر ]


آموخته ام که ... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی.

آموخته ام که ... مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است.
...
آموخته ام که ... هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت.

آموخته ام که ... همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم ،دعا کنم.

آموخته ام که ... مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم.

آموخته ام که ... گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی.

آموخته ام که ... راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است.

آموخته ام که ... زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هرچه به انتهایش نزدیکتر میشویم سریعتر حرکت میکند.

آموخته ام که ... پول شخصیت نمی خرد.

آموخته ام که ... تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند.

آموخته ام که ... خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم.

آموخته ام که ... چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد.

آموخته ام که ... این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان.

آموخته ام که ... وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد.

آموخته ام که ... هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.

آموخته ام که ... زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.

آموخته ام که ... فرصتها هیچگاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب میکند.

آموخته ام که ... لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد


برچسب‌ها:
[ چهارشنبه 92/1/14 ] [ 2:50 عصر ] [ ] [ نظر ]

خون از جگرم می چکد!

اکنون خوب مفهومش را می دانم ...

می گویند باران با اجابت دعا رابطه دارد باران هم که نمی بارد تا دعا کنم ...

 یک دنیا حرف دارم... یک دنیا درد...
دلـــم یک "غریبه"می خواهد، که کنارم بنشیند و با او حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم... و او هم مرا نشناسد و نشناسد و نشناسد...
فقط گاهی به نشانه تایید سری تکان دهد و بعد بلند شود برود و برود که برود...
تا شاید کمی سبک شوم...

دلم یک محرم می خواد
محرمی که هرگز مرا سرزنش نکند...
و هرگز رازهایم را فاش نکند...
فقط بشنود... قضاوت نکند ... هیچ برداشتی نکند ... نه خوب نه بد ...

دلت که گرفته باشد با هر صدایی، حتی با صدای دست فروش دوره گرد هم گریه میکنی!
امشب بارها و بارها اشک در چشمانم حلقه زد و فقط مواظب افتادنش بودم...




برچسب‌ها:
[ یکشنبه 92/1/11 ] [ 12:26 صبح ] [ ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ


آخرین مطالب
برچسب‌ ها
امکانات وب